فرازهایی از زندگانی

« یک نفر را مثل آقای خامنه ای پیدا بكنید كه متعهد به اسلام باشد و خدمتگذار، و بنای قلبی اش بر این باشد كه به این ملت خدمت كند، پیدا نمی كنـید، ایشان را من سالهای طولانی می شناسم. «امام خمینی قدس سره» ....................... از همان زمان رهبری را در آقای خامنه ای می دیدم؛چرا که ایشان ذخیره الهی برای بعد از امام بوده است. باید او را در اهدافش یاری کنیم. باید توجّه داشته باشیم که مخالفت با ولایت فقیه کار ساده ای نیست. «آیت الله العظمی بهاءالدینی» ....................... به نظر من ایشان یک فقیه و یک مجتهد است. کسی که در سالهای طولانی در جهان سیاست استادی چون امام امّت داشته است و خودش نیز دارای استعدادسرشار است. چنین فردی دارای مقامات بلندی از درک سیاسی است. «آیت الله العظمی فاضل لنکرانی»

آیت الله سید علی حسینی خامنه ای


  • نسب ایشان به حضرت سلطان سید محمد که از سادات حسینی می باشند و با چهار واسطه فرزند امام سجاد علیه السلام هستند می رسد . سلطان سید محمد به دلیل ظلم و جور عباسیان به مناطق مرکزی ایران و تفرش ، آشتیان و فراهان می آیند و از سوی مردم آن مناطق مورد استقبال قرار می گیرند ولی مأموران عباسی در تفرش ایشان را دستگیر و شهید می کنند و هم اکنون مزار ایشان در میقان اراک قرار دارد . سید محمد فرزند سید محمدتقی ، فرزند سید میرزا علی ، فرزند سید میرزا اکبر ، فرزند سید فخرالدین از شجره مبارک حضرت سلطان سید محمد است که از تفرش به آذربایجان مسافرت می کنند و در شهر خامنه – ۸۰ کیلومتری شمال غربی تبریز – ساکن می شود . بعد از وی سید حسین ، فرزند سید محمد در خامنه مشغول هدایت و ارشاد مردم می گردد و البته به نجف اشرف سفر می کند و در آنجا به درس و بحث اشتغال می ورزد . ایشان جد حاج سید علی خامنه ای هستند .

  • سید جواد فرزند سید حسین و پدر مقام معظم رهبری – که با شهرت خامنه ای شناخته می شود – در نجف اشرف در خانواده ای روحانی ، در سال ۱۲۷۳ شمسی متولد شد . در سه سالگی همراه پدر به تبریز می آیند و در محله " خیابان " سکنی برمی گزینند . وی در نوجوانی شاهد ماجراهای مشروطیت بود ، مخصوصا اینکه شوهر خواهرش " شیخ محمد خیابانی " رهبری بخش بزرگی از جریان مشروطه خواهی را در شمال غرب ایران رهبری می کرد و بطور بدیهی تمام خانواده را درگیر این جریانات ساخته بود . آقا سید جواد خامنه ای در جوانی سفری به عتبات و سفر دیگری به مشهد کرد و در همین سفر آخر ، جذب معنویت و صفای علمای مشهد و هم جواری با امام همام موسی الرضا (ع) شدند و تصمیم به اقامت در مشهد گرفتند . وی ابتدا نه ماه و سپس ۹ سال در مشهد ساکن شد و از حضور علمای بزرگی چون " آیت الله آقازاده خراسانی " و " آیت الله حاج آقا حسین قمی " استفاده کردند .

  • پدر گرامی مقام معظم رهبری در سال ۱۳۴۵ قمری برای ادامه تحصیل به نجف اشرف می روند و تا سال ۱۳۵۰ در نجف از درس علمای عظام ، " آیت الله عظمی میرزای نایینی " و " آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی " بهره وافر می برند . پس از این آقا سید جواد به مشهد باز می گردند و تا انتهای عمر پر برکت خود به وظایف دینی و علمی اشتغال می یابند . ایشان در عین برخورداری از مقامات عالی علمی ، وجهه ای مردمی و محبوب داشتند و تا آخر عمر در خانه ای محقر و البته با صفا زندگی کردند . او همواره با رژیم های سلطه ستم شاهی مخالف بود و هرگز حاضر نشد تا قدمی در موافقت و تأیید آنها بردارد . مقام معظم رهبری در توصیف ایشان می فرمایند : " پدرم با هر کاری که رضا خان پهلوی کرده بود ، مخالف بود – از جمله ؛ اتحاد و شکل از لحاظ لباس – و دوست نمی داشت همان لباسی را که رضا خان به زور می گوید ، بپوشد . " 

  • آقا سید جواد ، پس از چند ماه نقاهت و ضعف در سن ۹۲ سالگی به لقاءالله پیوست و پیکرش در دارالفیض حرم مطهر حضرت رضا (ع) دفن گردید . امام خمینی در پیام تسلیت خود ، علم و تقوای آقا سید جواد خامنه ای را مورد تأکید قرار داده اند و بیان فرمودند : جناب حجت الاسلام آقای حاج سید علی خامنه ای رییس جمهور محترم دامت افاضاته! رحلت والد معظم جنابعالی که عمری با علم و تعهد و تقوا به سر بردند ، موجب تأسف گردید. این مصیبت را به جنابعالی و اخوان محترم و خاندان جلیل تسلی گفته ، سلامت و موفقیت آن جناب را از خدای تعالی مسئلت دارم .     والسلام علیکم و رحمة الله     ۲۸ شوال المکرم ۱۴۰۶   روح الله الموسوی الخمینی  (۱۵ تیر ۱۳۶۵) 

  • همسر حاج سید جواد و مادر حضرت آیت الله خامنه ای ، دختر آیت الله سید هاشم میردامادی و نجف آبادی ، از علمای برجسته نجف آباد اصفهان بودند . آیت الله سید هاشم میردامادی متولد ۱۳۰۳ ه ق در نجف اشرف بودند که ایشان سال ۱۲۱۰ ه ش به مشهد رفتند و در سال ۱۳۱۴ به علت سخنرانی تند علیه رضاخان به سمنان تبعید شدند . وی در سال ۱۳۳۹ ش دوباره به مشهد بازگشتند و به تفسیر قرآن در گوهرشاد پرداختند . ایشان در سن ۷۷ سالگی و به علت بیماری فوت کردند و در جوار امام رضا به خاک سپرده شدند . نسبت آیت الله میردامادی با سی واسطه به ابوالحسن محمد دیباج ، فرزند امام صادق (ع) می رسد .

  • مقام معظم رهبری در مورد مادرشان می فرمایند:"‌ پدر و مادرم ، پدر و مادر خیلی خوبی بودند . مادرم یک خانم بسیار فهمیده ، با سواد، کتابخوان ،‌دارای ذوق شعری ،‌حافظ شناس .. با قرآن کاملا آشنا بود ،و صدای خوش هم داشت "‌

 
 

اگر من بخواهم يك توصيه به شما بكنم، آن توصيه اين خواهد بود كه بصيرت خودتان را زياد كنيد؛ بصيرت! بلاهائى كه بر ملتها وارد مي­شود، در بسيارى از موارد بر اثر بى‌بصيرتى است.

(رهبر فرزانه انقلاب)

   مجموعه اشعار و سروده های

آیت الله العظمی سید علی حسینی خامنه ای متخلص به «امین»

--------------------------------------

* در فراق امام زمان (عجل الله تعالی) با عنوان خورشید من بر آی

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است

جان را هوای از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان

بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

باری علاج شکر گریبان دریدن است

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت

خورشید من برآی که وقت دمیدن است

سوی تو این خلاصه گلزار زندگی

مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است

بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو

هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم

تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به دام هوس گشت آشنا

روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است

--------------------------------------

*شعر مقام معظم رهبری در وصف شلمچه

ز آه سینه سوزان ترانه میسازم

چونی زمایه ی جان این فسانه میسازم

به غم گساری یاران چو شمع میسوزم

برای اشک دمادم بهانه میسازم

پرنسیم به خوناب اشک میشویم

پیامی از دل خونین روانه میسازم

نمی کنم دل از این عرصه ی شقایق فام

کنار لاله رخان آشیانه میسازم

در آستان به خون خفتگان وادی عشق

برون ز عالم اسباب خانه میسازم

چوشمع بر سر هر کشته می گذارم جان

ز یک شراره هزاران زبانه میسازم

ز پاره های دل من شلمچه رنگین است

سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم

سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم

برای قبر تو چندین نشانه می سازم

کشم به لجه شوریدگی بساط (امین )

کنون که رخت سفر چون کرانه میساز

--------------------------------------

شعر معروف حضرت اما م خمینی و پاسخ مقام معظم رهبری

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خودشدم و کوس «انا الحق» بزدم

همچو منصور خریدار سردار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم شرری

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درمیخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می آلوده مددکار شدم

بگذارید که از میکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم

روح الله الموسوی الخمینی (ره)

و جواب معشوق :

تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی

تو كه فارق شده بودی ز همه كان و مكان

دار منصور بریدی همه تن دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

ای كه در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی

وه كه بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست

امت از گفته در بار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی

دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی

--------------------------------------

یک نمونه از اشعار معظم له:

سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم

چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش

چو آینه خو کرده حیرانی خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی

عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکرخند لبش جان نسپردم

شرمنده جانان زگران جانی خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر

افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هرچند «امین» بسته دنیا نیم اما

دلبسته یاران خراسانی خویشم

--------------------------------------

پاسخ حمید رضا فاطمی به شعر یاران خراسانی رهبر :

من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم

آن دلبــر وارستــه عـرفـانـی خــویشم

عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار

هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم

در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار

امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم

چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در افتــد

گمگشتــه این دیـده بـارانــی خـویشم

زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت

در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم

از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل

چندی است که شاد ازدل ویـرانی خویشم

یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست

عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم

دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی و لیکـن

دلـبستــه آن یـار خـراسـانــی خـویشم

تـوفیـق زیـارت بـه جمـالـش نـدهنــدم

این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم

زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسیـرم

افسـرده دیـدارم و زنـدانــی خـویشم

سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از

جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم

من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امـا

تضمیـن گـر شعریش به نـادانـی خویشم

--------------------------------------

شعری از مقام معظم رهبری با عنوان مناجات ناشنوایان، که برای اولین بار توسط رئیس سازمان بهزیستی در مراسم روز جهانی ناشنوایان قرائت شد.

ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی

هر چند بی‌زبانیم، ما را تو می‌شناسی

ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم

با آنكه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی

با هر كسی نگوئیم راز خموشی خویش

بیگانه با كسانیم ما را تو می‌شناسی

آئینه‌ایم و هر چند لب بسته‌ایم از خلق

بس رازها كه دانیم ما را تو می‌شناسی

از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را

فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی

از ظن خویش هر كس، از ما فسانه‌ها گفت

چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو

گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی

آئینه‌سان برابر گوئیم هر چه گوئیم

یكرو و یك زبانیم ما را تو می‌شناسی

خطّ نگه نویسد حال درون ما را

در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی

لب بسته چون حكیمان، سر خوش چو كودكانیم

هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی

با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم

ما دُرد غم كشانیم ما را تو می‌شناسی

از وادی خموشی راهی به نیكروزی است

ما روز به، از آنیم ما را تو می‌شناسی

كس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»

بهر كسان امانیم ما را تو می‌ شناسی

--------------------------------------

مهر فروزان

از سر جان بهر پيوند كسان برخاستم

چون الف در وصل دلها از ميان برخاستم

واژگون هرچند جام روزيم چون لاله بود

از كنار خان قسمت شادمان برخاستم

بزم هستي را فرض مهرفروزان تو بود

همچو شبنم چهره چون كردي عيان برخاستم

همچو بلبل با گران جانان ندارم الفتي

طوطيان چون لب گشودند از ميان برخاستم

از لگد كوب حوادث عمر ديگر يافتم

چون غبار از زير پاي كاروان برخاستم

طاقت دم سردي دوران ندارم همچو گل

در بهار افكنده رخت و در خزان برخاستم

آزمودم عيش راحت را به كنج دام تو

از سر جولانگه كون و مكان برخاستم

صحبت شوريده حالان مايه شوريدگي است

با امين هر گه نشستم بي امان برخاستم

--------------------------------------

یار جمارانی

عمریست که در بندم و زندانی خویشم

دلبسته راز دل توفانی خویشم

چون زلف شکن در شکن یار

در پیچ و خم غصه پنهانی خویشم

از بخت بدم نیست دگر سوز و گدازی

من سردتر از بخت زمستانی خویشم

مجروحم و دل خسته به پرواز شب تار

در حیرت کوچ از دل ظلمانی خویشم

آرام دل و مطمئنم از سفر خویش

تا در ره آن یار جمارانی خویشم

--------------------------------------

شعری از آیت الله خامنه ای با عنوان بوی گلی ،مشام مرا تازه می کند

حرفی بگوی و از لب خود کام ده مرا

ساقی ! ز پا فتاده شدم ، جام ده مرا

فرسوده، دل ز مشغله جسم و جان ، بیا

بستان زخود ، فراغت ایام ده مرا

رزق مرا ، حواله به نامحرم مکن

از دست خویش ، باده گلفام ده مرا

بوی گلی ، مشام مرا تازه می کند

ای گلعذار ! بوسه به پیغام ده مرا

عمرم برفت و حسرت مستی زدل نرفت

عمری دگر ز معجزه جام ده مرا

ای عشق ! شعله بر دل پُر آرزو بزن

چندی رهایی از هوس فام ده مرا

جانم بگیر و جام می از دست من مگیر

ای مدعی هر آنچه دهی ، نام ده مرا

مرغ دلم به یاد رفیقان به خون تپید

یا رب ! امید رستن از این دام ده مرا

بشکفت غنچه ی دلم ای باد نو بهار

خندان دلی بسان (امین) وام ده مرا

--------------------------------------

شعری از آيت الله سيد علی حسينی خامنه ای با عنوان محراب جمكران

دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو

سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ

ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو

چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی

پر است سينه ام از اندوه گران ، بي تو

نسيم صبح نمي آورد ترانه شوق

سر بهار ندارند بلبلان ، بي تو

لب از حكايت شبهاي تار مي بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بي تو

چو شمع كشته ندارم شراره اي به زبان

نمي زند سخنم آتشي به جان ، بي تو

از آن زمان كه فروزان شدم ز پرتو عشق

چو ذرّه ام به تكاپوي جاودان ، بي تو

عقيق صبر به زير زبان تشنه نهم

چو يادم آيد از آن شكّرين دهان ، بي تو

گزاره غم دل را مگر كنم چو «امين»

جدا ز خلق به محراب جمكران ، بي تو

  •  

  •  

  •  

  تقدیم به روی ماه تابش

سفیر خورشید

 

آزادی و آزادی بیان

من ابتدائاً عرض کنم که مسأله «آزادی» یکی از مقولاتی است که در قرآن کریم و در کلمات ائمّه علیهم‌السّلام به‌طور مؤکّد و مکرّر روی آن تأکید شده است. البته تعبیری که در این‌جا از آزادی میکنیم، مرادمان آزادی مطلق نیست که هیچ طرفداری در دنیا ندارد. فکر نمیکنم کسی در دنیا باشد که به آزادی مطلق دعوت کند. مرادمان آزادی معنوی هم که در اسلام و بخصوص در سطوح راقی معارف اسلامی هست، نیست؛ آن محلّ بحث ما نیست. آزادی معنوی چیزی است که همه کسانی که معتقد به معنویاتند، آن را قبول دارند؛ محلّ رد و قبول نیست. منظور از «آزادی» که در این‌جا بحث میکنیم «آزادی اجتماعی» است؛آزادی به مثابه یک حقّ انسانی برای اندیشیدن، گفتن، انتخاب کردن و از این قبیل. همین مقوله، در کتاب و سنّت مورد تجلیل قرار گرفته است. آیه شریفه 157 سوره «اعراف» میفرماید: «الّذین یتبّعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التّوریة والانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم». 

۱۳۷۷/۰۶/۱۲

بیانات در دانشگاه تربیت مدرّس‌



آزادی را نباید بد معنا کرد. آزادی یکی از بزرگترین نعمتهای الهی است که یکی از شعبش آزاداندیشی است. بدون آزاداندیشی، این رشد اجتماعی، علمی، فکری و فلسفی امکان ندارد. در حوزه‌های علمیه، دانشگاه و محیطهای فرهنگی و مطبوعاتی، هو کردن کسی که حرف تازه‌ای میآورد، یکی از بزرگترین خطاهاست؛ بگذارید آزادانه فکر کنند. البته من فهم غلط از آزادی را تأیید نمیکنم؛ من باز گذاشتن دست دشمن را در داخل برای اینکه مرتباً گاز سمّی تولید کند و در فضای فرهنگی یا سیاسی کشور بدمد، تأیید نمیکنم؛ من براندازی خاموش را - آن‌چنانی که خود امریکاییها گفتند و عواملشان چند سال قبل در اینجا سادگی و بیعقلی کردند و به زبان آوردند - برنمیتابم و رد میکنم؛ اما توسعه‌ی آزادی و رها بودن میدان برای پرورش فکر و اندیشه و علم و فهم، ربطی به اینها ندارد. ظرافتی لازم است که آدم این دو منطقه را از همدیگر باز بشناسد و مرز اینها را معین بکند. آزادی و آزاداندیشی، یکی از مبانی اصلی اصولگرایی است.
۱۳۸۵/۰۳/۲۹

بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی


بحث تأمین آزادی برای افراد جامعه، به اینجا رسید که اصل تعبیر آزادی و مفهوم آزادی با همین عنوان و با همین تعبیر در اسلام دارای سابقه است. خطاست اگر کسی تصور کند که مسئله‌ی آزادی و آزادیهای اجتماعی و آزادیهای فردی از غرب و از فرهنگ غربیان وارد کشور ما و جوامع اسلامی شده است؛ نه، در اسلام و در آثار اسلامی مسئله‌ی آزادی دارای اهمیت زیادی است، با یک ابعاد بسیار وسیع و حتی وسیعتر از آنچه که امروز در دنیا مطرح است و در خطبه‌ی گذشته، من دو سه فراز از قرآن و حدیث را عرض کردم، امروز هم یک حدیث دیگر در این باره عرض میکنم و آن جمله‌ای است از امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که فرمود: «انّ ادم لم‌یلد عبدا و لا امة و انّ النّاس کلّهم احرار»؛ یعنی آدم، غلام و کنیز به دنیا نیامده است؛ همه‌ی انسانها آزادند. این یک جمله‌ی کوتاه و بسیار پرمعناست که همه‌ی آزادیهائی که امروز غرب و شرق و تمدنها و فرهنگهای جهانی از آن دم میزنند، در این وجود دارد و این افتخار، متعلق به ادیان است و متعلق به اسلام است که اعلان آزادی بشر را کرده‌اند. مباحثی که باید در این باره گفته بشود، مباحث زیادی است، من چون مایل هستم که به مباحث اصلی زودتر برسیم، برخی از مطالب را به صورت خلاصه و فشرده عرض میکنم و در مرتبه‌ی اول مفهوم آزادی را که یکی از مسائل اصلی است، اینجا مطرح میکنم.
 اولاً باید بدانیم که آزادی به معنای رها بودن از هر قید و بند و ندیدن مانع بر سر راه خود و اینکه هر کسی هر کاری که مایل هست و دوست میدارد، آن را بتواند انجام بدهد، این در هیچ یک از مکتبها و فرهنگها و نظرات فلسفی و اجتماعی، به صورت یک ارزش ذکر نشده. آزادی بیبند و بار، آزادی مطلق را هیچ کس در دنیا طرفداری نکرده و ممکن هم نیست. در جامعه‌ی بشری اگر ما فرض کنیم که یک انسان در هر کاری که مایل است انجام بدهد آزاد باشد و هیچ مانعی بر سر راه او نباشد، نفس اینآزادی طبیعی است که آزادىِ بسیاری از مردم دیگر را محدود خواهد کرد؛ راحتی آنها را، امنیت آنها را، آزادی آنها را سلب خواهد کرد. بنابراین آزادی انسانیت و جامعه‌ی انسانی به صورت مطلق اصلاً نه ممکن است و نه کسی طرفدار اوست؛ حتی آنارشیستهائی که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند و شعار آزادی از تمام قوانین اجتماعی و قیود اجتماعی را سر دادند، آنها هم باز یک حدودی و یک قیودی را بهش معتقد بودند و در عمل رعایت میکردند. خلاصه، آزادی به معنای مطلق یعنی اینکه انسان هر کاری که مایل بود، هر چیزی که اراده کرد، برایش مباح باشد، یله باشد، رها باشد، این نه منطقی است، نه ممکن است و نه هیچ کس در دنیا از آن طرفداری کرده. بحثی که وجود دارد، بر سرِ حدود آزادی است. بالاخره این آزادی مطلق یک جا محدود باید بشود، این انسان اگر بخواهد زندگی مطلوب و راحتی داشته باشد، یک مقدار از آزادیها را باید قبول کند و بپذیرد که از او بگیرند و یک جا متوقف بشود. بحثی که بین متفکرین و فلاسفه‌ی اجتماعی و کسانی که در این باب حرف زده‌اند و نظری داده‌اند وجود دارد، در این «حد» است؛ مرز آزادی کجاست؟ یعنی انسانها تا چه حد و در چه محدوده‌ای و در چه چهارچوبی آزادند و به کجا که رسیدند، آزادی آنها باید محدود بشود و جلو آزادی آنها گرفته بشود؟ بحثی که در باب آزادی و مفهوم آزادی وجود دارد، در اینجاست.
 در اینجا فلاسفه‌ی اجتماعی غرب، اولْ‌بار در فرهنگ رائج جهانی نظراتی ابراز کردند و کتابهائی نوشتند که کتابهاشان هم معروف است. اسم این نویسندگان و متفکرین هم معروف است و همان اصول غالباً در اعلامیه‌ی حقوق بشر هم که امروز یکی از سندهای جهانی به حساب می‌آید و مورد قبول خیلیهاست، ذکر شده. اینها یک نظراتی را در باب حدود آزادی و مرزهای آزادیذکر کرده‌اند. مثلاً مرز آزادی، قانون است که اگر چنانچه کسی میخواهد آزاد باشد، باید در چهارچوب قانون آزاد باشد؛ یا مرزآزادی تا آنجائی است که به آزادی دیگران لطمه‌ای نزند. اینها حرفهای معروفی است که فلاسفه‌ی اجتماعی غرب گفته‌اند، نویسندگان مسلمان هم خیلیهاشان از آنها تقلید کرده‌اند و گرفته‌اند و بدون اینکه روی نظر اسلام یک تجزیه و تحلیلی بشود، یک مطالعه‌ای بشود، آیات قرآن دیده بشود، نظرات اسلامی مشاهده بشود، همان شعارها را سر داده‌اند. البته برخی از حرفها درست هم هست، لکن برخی از حرفها، حرفهای نادرستی است، حرفهای غیر قابل دفاعی است و غیر منطقیای است که در جزئیات این مطالب اگر بخواهیم وارد بشویم، از حیطه‌ی حوصله‌ی بحث نماز جمعه خارج خواهد شد؛ این باید در جاهای دیگری و محدودتری بحث بشود.
 آنچه که من اینجا میخواهم عرض بکنم، تفاوتهائی است که در شکل کلی، آزادی از نظر اسلام دارد با آزادیهائی که متفکرین غربی ذکر کرده‌اند. من اول فهرست بحثی را که چه در این خطبه و چه در خطبه‌های دیگر خواهم کرد، عرض کنم تا آن کسانی که مایلند بحثها را تعقیب کنند و رویش فکر کنند، روال بحث دستشان باشد. ما به طور کلی آن تفاوتها و نکات اساسیای که میان مفهوم آزادی یا حدود و مرزهای آزادی بین اسلام و غیر اسلام هست یا به تعبیر بهتر بین ادیان الهی و غیر آنهاست، آنها را خلاصه ذکر میکنیم که شاید امروز تمام بشود؛ بعد میپردازیم به تفصیل در برخی از جزئیات مثل آزادی فکر، آزادی عقیده، آزادیبیان، آزادی فعالیتهای گوناگون اجتماعی، فعالیتهای سیاسی، فعالیتهای اقتصادی که حدود آزادی در این زمینه‌ها از نظر اسلام چقدر است که آن بحثها نسبتاً تفصیلی خواهد بود. این بحثی که امروز در بیان تفاوتهای اساسی مرزهای آزادی در اسلام و غیر اسلام عرض میکنم، یک بحث اجمالی است.
 به طور خلاصه در تفکر اسلامی، سه تفاوت اصلی و اساسی وجود دارد در بیان مرزهای آزادی و تعیین چهارچوب آزادی. همان طور که اشاره شد، در منطق مکاتب اجتماعی غرب، آزادی را محدود میکنند به مثلاً قانون یا به اینکه به آزادی دیگران لطمه‌ای وارد نیاید. اسلام در برخی از زمینه‌ها دائره را از این تنگتر میکند و در بعضی از زمینه‌ها دائره را گسترش میدهد و به‌اصطلاحِ طلبگی ما، بین نظر اسلام و نظر رائج در دنیای غرب در باب آزادی، عموم و خصوص من وجه است: در برخی از چیزها ما نظر غرب را بسیار محدود و تنگ میدانیم، در بعضی از چیزها آن را بیش از حد وسعت یافته و نزدیک به بیبندوباری. آن سه تفاوتی که وجود دارد، یکی این است که در اسلام علاوه بر موانع بیرونیای که آزادی انسان را محدود میکنند مثل قدرتها، استعمارگران، ظالمها، قلدرها که آزادی افراد ضعیف و زیردست خودشان را محدود میکنند، یک عده موانع درونی هم فرض شده که آنها هم آزادیانسان را محدود میکنند. یعنی طرفداران آزادی در غرب با آن عواملی مبارزه میکنند که از بیرونِ وجود انسان با آزادی او میجنگد و آزادی او را محدود میکند؛ مثلاً اختناقی که در برخی از جوامع هست؛ زور و سلطه‌ی قدرتهائی که نمیگذارند ملتها نفس بکشند؛ آن اربابی که برده‌ی خودش را مثلاً زیر شلاق میگیرد یا محدود میکند و همین طور بقیه‌ی عواملی که از وجود خود انسان بیرون هستند و مانع آزادی او هستند. غرب در مفهوم آزادی وقتی بحث میکند، به این موانع توجه میکند و علاج آنها را میخواهد ارائه بدهد. در اسلام غیر از اینکه به این موانع توجه میشود - که حالا آن را هم باز عرض خواهم کرد - یک دسته موانع دیگر را هم در نظر میگیرد که اینها هم مانع آزادی انسانند و آنها موانع درونیاند. آنها چیاند؟ آنها عبارتند از برخی از خصوصیات بشری که او را به ضعف و به ذلت و به زیر دست ماندن و به انفعال میکشاند؛ اخلاقیات فاسد، هوی و هوسها، منیتها، بغضها، حب‌های بیجا و خلاصه، عوامل درونی وجود انسان؛ اینها هم از نظر اسلام انسان را محدود میکنند. یک انسان برای اینکه آزاد باشد، کافی نیست که زیر سلطه‌ی یک انسان دیگر یا یک حکومت جبار نباشد، بلکه برای آزادی یک انسان لازم است که زیر سلطه‌ی قوه‌ی غضبیه و شهویه‌ی خودش هم نباشد. آن انسانی که بر اثر ضعفها، بر اثر ترس، بر اثر طمع، بر اثر حرص، بر اثر شهوات نفسانی مجبور میشود تحمیلاتی را و محدودیتهائی را قبول کند، آن انسان هم در حقیقت آزاد نیست.
۱۳۶۵/۱۰/۰۵

خطبه‌های نماز جمعه تهران



در بحث آزادی از نظر اسلام و مرزبندی تکالیفی که دولت اسلامی برای تأمین آزادیهای اساسی اسلامی در جامعه دارد، عرض کردیم که در اصل مفهوم آزادی بین فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی یک اختلاف و تفاوت اساسیای وجود دارد. تفاوتهائی هست، اما به سه تفاوت عمده در این بحثها اشاره میکنیم.
 یکی از آنها را در هفته‌ی قبل عرض کردم و آن به طور خلاصه این بود که در فرهنگ غربی، آزادی دارای موانع بُرونی است؛ موانع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و امثال آنها. اما از نظر اسلام غیر از موانع بُرونی مثل همین محدودیتهای سیاسی و اقتصادی و موانع آزادی؛ حکومتها، دولتها، رژیمهای جبار، نظامهای اقتصادی ظالمانه، علاوه‌ی بر اینها، یک سلسله موانع درونی هم وجود دارد که آزادی بشر را محدود میکند، بشر را اسیر و زندانی و برده میسازد و موانع درونی از موانع برونی مهمتر، خطر آن بیشتر و رفعش مشکلتر است و تنها آن انسانهائی میتوانند موانع بیرونىِ آزادی را برطرف بکنند و محدود کنندگان آزادی را به زانو در بیاورند که قبلاً توانسته باشند موانع درونی را یا بعضی از آنها را از سر راه خودشان بردارند و در دل و جان خود آزاد بشوند. در این باره هم چند حدیث خوانده شد و مطالبی در ذیل آن احادیث که از کلمات پیشوایان بزرگ اسلام بود، به عرض برادران و خواهران رسید. اینجا فقط یک نکته را اضافه میکنم و آن این است که این واژه‌ی مقدس تقوا و نیز واژه‌ی مقدس دیگر تزکیه که این همه در اسلام بر روی آن تکیه شده است، در حقیقت همان فائق آمدن بر موانع درونی آزادی است. 
۱۳۶۵/۱۰/۱۹

خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی